بهارخواب

شعرها و نوشته های مجید شفیعی

Friday, December 24, 2004

شبهه

چه آوازها
نوشتن زير صداي تنور جادويي پاواروتي انرژي را فزاينده و لحظات را عطراگين مي كند راستي زيستن بدون نوشيدن چنين آوايي چه جهنمي مي شد! وآواهاي ديگر نيزهم : بوچلي، دومينگو
واز خودمان : محمد نوري ، بنان ، خوانساري
صداي باران خيز پري زنگنه، سيما بينا ...بگذريم
شبهه
جهت رفع شبهه از خوانندگان عزيز وبلاگم و همچنين ناشر عزيزم به اطلاع مي رسانم كه كتاب زهرالربيع در مصاحبه من در روزنامه ايران كه به آن لينك داده ام به غلط ظهرالربيع چاپ شده بود. و همچنين از كتاب شعر من به دفعات به عنوان مجموعه شعري در حوزه كودك نام برده شده بود كه درست نمي باشد. البته در نسخه تايپي موجود در وبلاگم اين اشكالات برطرف شده است . روزنامه هم در روز بعد دراصلاحيه اي به اين دو مورد اشاره كرد. مجموعه شعر من با نام ((كجاست من هر كجايي ام ))در سال 83 به عنوان مجموعه شعر برگزيده در جشنواره كتاب اوليها كه در فرهنگسراي بهمن برگزار شد انتخاب گرديد . اغلب شعر هاي اين مجموعه پيشتر ها در مجلات : آدينه، عصر پنج شنبه، فرهنگ وتوسعه، كارنامه و...به چاپ رسيده بود
قند ونمك
يكي از كتابها كه من در حوزه كودكان به چاپ رسانده ام نامش : ((قند ونمك)) ميباشد كه بازنويسي حكايات طنز از كتاب زهرالربيع است .نويسنده اين كتاب سيد نعمت الله جزايري معروف به سيد جزايري است او از شاگردان مهم علامه محمد باقر مجلسي بود در سال 1112 هجري هم بدرود حيات گفت . اين كتاب اول بار به زبان عربي نوشته شده بود بعد نورالدين جزايري آنرا ترجمه و آقاي جلال الدين غروي آملي آنرا تصحيح نمود

از قصه هاي خوشبو
قصه هاي خوشبو نام مجموعه داستاني است از من كه براي كودكان نوشته ام ودر انتشارات گوهر دانش در مرحله تصوير سازي است . و تاچند ماه آينده به چاپ خواهد رسيد . من سعي كرده ام همانطور كه پيشتر در مصاحبه ام گفته ام از دريچه چشم يك كودك جهان را نگاه كنم ، با تمام همه آن چيزها كه از نگاه بزرگترها بازيگوشي و شيطنت و نافرماني و بچه گي و بي عقلي و چه و چه و چه نام گرفته است . بي آنكه دنياي فراخ و رنگارنگ آنان درك شود. دنيايي كه شايد روزي ما هم در آن غوطه مي خورديم ولي چه بلايي بر سر ان آمد؟

شعري از من بخوانيد
كودكان

پرهايت را سوزاندي
بي آنكه سيمرغي
بگويد
اين جا سرزمين كودكاني است كه
راز چشم خويش نمي دانند

Tuesday, December 21, 2004

گفتگو با روزنامه ایران

امروز با مجيد شفيعى

گروه فرهنگ و هنر ـ ساير محمدى: مجموعه شعر «كجاست، من هر كجايى ام؟» اولين كتاب مجيد شفيعى بود كه در سال 1379 منتشر شد. به دنبال آن كتاب هاى «قند و نمك» و «لطيفه هاى بهارستان» و «روباهى كه گول خورد»، «مار خشمگين» و «روباه و غازهاى وحشى» را كه بازآفرينى ادبيات كلاسيك فارسى بود، در قالب داستان هاى كوتاه براى نوجوانان منتشر كرد، مجيد شفيعى متولد ۱۳۵۰ ساكن قزوين و فارغ التحصيل رشته موزه دارى است. وى هم اكنون مجموعه داستان هاى كوتاه خود را به نام «قصه هاى خوشبو» و «تدبير روباه» و «شاهزاده بابل» در سه كتاب زير چاپ دارد.
اقاى شفيعى، اغلب آثار شما گويا بازآفرينى از ادبيات كلاسيك فارسى است. چه آثارى را براى بازآفرينى انتخاب كرده ايد؟
كتاب «قند و نمك» را بر اساس « زهرالربيع» بازآفرينى كردم و «لطيفه هاى بهارستان» بازآفرينى حكايت هاى طنز از بهارستان جامى است. يا «روباهى كه گول خورد» بازآفرينى حكايتى از مرزبان نامه است و «مار خشمگين» هم بر اساس مرزبان نامه بود. «روباه و غازهاى وحشى» هم از «فرائدالسلوك» گرفته شد.
وجه غالب آثارتان بازنويسى و بازآفرينى متون كهن ادب فارسى است، شما با چه انگيزه و اهدافى به سراغ اين آثار رفته ايد؟
داستان هايى كه من نوشته ام، بازنويسى يا بازآفرينى صرف آثار كلاسيك نيست. يعنى من در بازآفرينى اين آثار اصولى را در نظر داشتم كه بر اساس آن كار كردم. آنچه كه از آثار كلاسيك بازنويسى مى شود و شده چندان موفق و خوب نيست. يعنى آن بازنويسى ها نيازهاى مخاطبان نوجوان را برآورده نمى كند و از چشم يك نوجوان و يك كودك به موضوع نگاه نكرده اند.
ويژگى كار شما چيست؟ يعنى چه مؤلفه هايى را در نظر داشتيد؟
اغلب بازنويسى ها در گذشته، به سفارش ناشران بوده، كار سفارشى هم عموماً به مخاطب نمى انديشد و اثر موفقى از كار در نمى آيد. ولى من بر اساس توصيه و سفارش كار نكردم. حس مى كردم براى آن گروه هاى سنى كه مى نويسم جوابگوست. بازتاب چاپ اين آثار هم تاكنون خوب بوده است.
ملاك گزينش داستان ها چه بود؟
من در مطالعات ادبيات كلاسيك ديدم داستان هايى وجود دارد كه در آنها به مسائلى پرداخته مى شود كه با بال و پر دادن به موضوع و بزرگنمايى آن بخشى از خلأ ادبيات كودك و نوجوان را پر مى كند. من اغلب داستان هايى را براى بازنويسى و بازآفرينى انتخاب كرده ام كه تاكنون كسى روى آنها كار نكرده بود. مثلاً «فرائد السلوك» را كسى كار نكرده بود. يا آن دسته از آثارى هم كه كار شده به زعم من موفق نبوده است.
يك مجموعه شعر منتشر كرده ايد. اما ديگر خبرى نشد. آيا ديگر شعرى نمى گوييد يا...
من به سرودن شعر كه ادامه مى دهم ولى وضع نشر كتاب هاى شعر الان بسيار بغرنج است.مردم شعر نمى خوانند، ناشران كتاب هاى شعر چاپ نمى كنند. من يك مجموعه شعر آماده كرده ام اما چاپ نشده باقى ماند. چون شعر خواننده ندارد، چاپ كتاب شعر بنا به اظهار ناشران مقرون به صرفه نيست. اغلب ناشران مى خواهند كه براى چاپ كتاب شعر خودمان سرمايه گذارى كنيم كه من هيچ وقت زير بار نرفتم و نمى روم. هم رنج نوشتن و سرودن را تحمل بايد بكنيم، هم براى چاپ آن هزينه كنيم؟ فكر نمى كنم عاقلانه باشد. از نظر عرف هم درست نيست.
«قصه هاى خوشبو» كه زير چاپ داريد، شامل چند داستان است، چه سالى نوشته شدند و ...
اين مجموعه شامل ۱۸ داستان بسيار كوتاه است كه از زبان يك كودك روايت مى شود. من براى نوشتن اين داستانك ها سعى داشتم در قالب يك كودك و از چشم يك كودك دنيا را ببينم و تمام دغدغه ها و رؤياهاى دنياى رنگين كودكان را نشان بدهم. كودك دنياى واقعى و دنياى تخيلات خودش را در هم مى آميزد و هيچگونه تفكيكى بين اين دو دنيا نيست. اين داستان ها را من بر اساس تجربه هاى دنياى كودكى خودم گفته ام. اين داستان ها را بارها بازنويسى كردم و مدت ها روى آنها كار كردم تا سرانجام شكل نهايى خودشان را پيدا كردند و براى چاپ آماده شدند.


این گفتگو را در اینجا می توانید بخوانید

در ضمن نسخه پی دی اف آن نیز اینجاست


Monday, December 20, 2004

از كودكي

از كودكي
كودكان دنياي رنگيني دارند دنيايي پر از پرسش و شگفتي و حيرت . آري چيزي كه ديگر ازما رخت بر بسته و موهوم گشته است
شعري از بيدل
حيرت دميده ام گل داغم بهانه ايست
طاووس جلوه زار تو آيينه خانه ايست
كودكي هر روز ديدن رنگي جديد است؛ زيستن در حال، بزرگ ديدن حال و فارغ بودن از دغدغه هاي ذهن حسابگر ؛مشوش؛ افسرده ؛ بدبين.من از تعبير مخملباف در اين زمينه استفاده مي كنم او مي گويد: كودكان ديدگاهي خيامي به جهان دارند
دريچه
كودكان هر لحظه به دنبال شكلي ؛ رنگي؛ شيئي تازه هستند.هر چيز تكراري كه براي آنها ملال و خسته گي به همراه دارد ازان لذت نمي برند .حوزه لذات آنها قلمرو گسترده تازه گيهاست ويك نويسنده كودك براي موفقيت حتما بايد از دريچه چشم يك كودك به جهان اطراف نگاه كند. ما اينگونه نگاه را در ادبيات كودكان خود كمتر سراغ داريم .اما نمونه هايش در ادبيات مغرب زمين به وفور يافت مي شود؛ به عنوان نمونه آثار جاني روداري؛ آستريد ليندگرن؛ رولد دال؛يفگني قلي اف؛
ج.م.بري و ...
در ادامه داستان كوتاهي بخوانيد از مجموعه داستانهاي تلفني نوشته جاني روداري ترجمه مسعود جواهري كه انتشارات آهنگ ديگر انرا به چاپ رسانده است
چراغ راهنمايي آبي
يك بار از چراغ راهنمايي كه در مركز شهر ميلان است؛ كار عجيبي سر زد .تمام نورهايش در يك آن؛به رنگ آبي درآمدندومردم هم هاج و واج مانده بودند كه چكار كنند
-رد بشيم يا نه؟نوبت ما شده يا نه؟
از تمام چشمهاي چراغ ،نور دلپذير آبي رنگ به هر سو پخش مي شد ؛آبي خوشرنگي كه آسمان شهر ميلان تا آنوقت به ان رنگ در نيامده بود
در انتظار اين كه چكار بايد بكنند ،راننده ها شروع كردند به سر و صدا كردن و بوق زدن. موتور سوارها با گاز دادن هاي بيش از اندازه،سر و صدا زيادي به راه انداختند. عابرين چاق و چله تر فرياد مي زدنند:شما نمي دونيد من كي هستم؟
بذله گوها هم متلك مي پراندند
رنگ سبز را كله گنده ها خوردند تا در ييلاق ويلا بسازند
رنگ سرخ را هم براي رنگ كردن ماهي ها توي حوض استفاده كردند
با رنگ زرد ميدونيد چه كار مي كنند؟ قاطي روغن زيتون مي كنند.
سر انجام مامور راهنمايي سر رسيد ،و مشغول باز كردن راه بندان شد. مامور ديگري دنبال علت خرابي چراغ راهنمايي گشت تا درستش كند ،و به همين خاطر برق را قطع كرد
چراغ راهنمايي قبل از اينكه خاموش شود با خود گفت
بيچاره ها! من راه آزاد به آسمان را علامت دادم . اگه من رو درك مي كردند ، حالاهمه مي توانستند پرواز كنند. شايد شجاعتش را نداشتند
نقاشان هم
پيكاسو ، پل كله، هانري ماتيس، موندريان ، شاگال اما اما اما راز و رمز نقاشيهاي كودكان را يافته بودند ازاين رو بود كه به اين دريافت يكه شان مي باليدندو آنرا بسط وگسترش مي دادند
كودكان خوشبختند . مكانها برايشان فراخ است . از شادمانيهاي كوچك لذتي عظيم مي برند . زمان برايشان وسعت دارد. كودك با نور و عطري جديد و نه بزرگ و خيره كننده شاداب ميشود. او به اشياء لبخند ميزند . به آن هستي نظر دارد كه از ديد ما چيز در خوري نيست. به منظري چشم مي دوزد ولبخند مي زند كه از ديد ما موهوم وپيش پاافتاده و بي ارزش است . ولي او مي خندد، دست تكان مي دهد . بي شك خدا با او شوخي مي كند او را مي خنداند فرشتگان برايش ميرقصند و ما چيزي از اين ضيافت نمي بينيم
بهشت بر فراز برلين
به ياد فيلم بهشت بر فراز برلين افتادم آنجا كه آن دو فرشته را تنها كودكان حس مي كردند و لبخند مي زدنند. آن زن لمحه اي از كودكي بود كه فرشته از براي آن آرزوي بشر شدن داشت
از فروغ فرخزاد

آن روزها رفتند
آن روزهاي خوب
آن روزهاي سالم سرشار
آن آسمانهاي پر از پولك

بازگشت
دوباره به مكانهاي كودكيتان باز گرديد دوباره آن نفرات، دوستان مرواريدها، نورها، برگها، سنگها، بازيها و...
آيا ديگر لذتي براي شما دارند؟
يك چوب ،گاهي اسب مي شدگاهي شمشير
آن فرشته كه از آن سخن گفتم عاقبت به زمين آمد


شعري ا ز خودم را بخوانيد

سرپناه

من دست توام
اي آواي بي ماه و پناه
من حنجره ام
اي زبور آه هاي نگاه

ببين چگونه
با اجابت هر گناه
ترا پناه مي دهم؟
اي سرنوشت باغهاي بهشت

من براي جرعه اي آب به زمين تاريك آمده ام


Wednesday, December 15, 2004

در باب تصوير

گاهي صحنه اي كوتاه از يك فيلم تفسير خلاقانه ايست از هستي تفسيري كه شايدبراي بازگو كردن آن احتياج به كلمات و قلم فرسايي هاي بسياري باشديك نگاه يك چرخش وهم انگيز دوربين يك چشم انداز مه آلود آنچنان حافظه ديداري ما را بارور از معنا مي كند كه طور ديگري به هستي نگاه مي كنيم زنگارهاي ديده زدوده ميشود و جرياني بي انتها در ناخوداگاه شكل مي گيرد تا هستي معناي تازه اي بيابد
چشم گول مي زند فريب مي دهد انباشتي دارد كه ناخوداگاه ما را از آن چيزي كه مي بينيم غافل مي كند يا هاله اي از خود را بر دريافتهاي ديداري ما مي ريزد و واقعيت را آنچنان دگرگون مي كند كه حقيقت دست نيافتني مي گرددوما با اين انباشت مسخ كننده ديداري به وارونه گي در ميغلتيم مثل آن زمان كه آلوده گي آنقدر زياد شود كه وارونگي در محيط زيست شهر ما رخ دهدواين يعني معماري خشونت وسبعيت

از بنيامين بخوانيد
همان طور كه همه چيز در فراشد بي وقفه آميزش و آلودگي جوهر خود را از دست مي دهد وابهام جايگزين اصالت مي شود شهر نيز از اين روند گريزي ندارد . شهرهاي بزرگ – كه قدرت بي نظير حفظ كننده و اطمينان دهنده شان دور كساني را كه در ارامش قلعه ي انها مشغول كارند مي گيرد و با تنگ كردن منظر افقشان آگاهيشان از نيروهاي هميشه هوشيار طبيعت مي زدايد.
از همه چيز واز همه سو مورد تهاجم روستا قرار مي گيرد و نه با مناظر زيباي روستا بلكه بخشي كه در طبيعت ازاد از همه زننده تر است : زمين شخم زده و بزرگراه و آسماني كه سرخي لرزان شبانه ديگر آنرا نمي پوشاند
مردم بايد با اين بيقوارگي در كنار شكلهاي ساختگي معماري شهري وفق دهند.

نقاشي و سينما
شمايلهاي بيزانس با آن نگاههاي رازالود كه به چيزي وراي تابلو نظر دارند تجسم رازآلودي كه گويا هاله اي از اثير انها در بر گرفته است _مينشينم و شمايل بيزانس و هنر كليسايي را مرور مي كنم عظمت باروك ورازگونگي گوتيك – ترسناك ورازآلودو ميايم تا بروگل با ان رنگها وچشم اندازهاي روستايي برف الود ورقصهاي و جشنها يشان نگاهي كه تاركوفسكي فيلمساز محبوبم به اين حجم بارور تصاوير انداخته است اين تصاوير مارا از عادتهاي هرروزه ميرهاند عادتهايي كه فريبمان داده اند و نگاهمان را از تكرار تكرار تكراراكند ه كرده اند بدون اين اثاربزرگ زندگي به گذران بي فايده تصاويري تبديل ميشود كه هروز با انها بمب باران ميشويم مكرر مكررمكرر و تكثير تكثير تكثيرتابلوي بروگل ديگر يك امر مكرر وبدون راز نيست و همچنين برداشت تصويري تاركوفسكي بزرگ.

باز هم از والتر بنيامين



اثر هنري فاقد اصالت شده و ارزش آييني آن از ميان رفته است و ديگر چيزي منحصر به فرد و دست نيافتني نيست كه همچون محصول نبوغ هنرمندان جلوه كند – احترام انگيز – هراس اور وبه نقد در نيامدني باشد بلكه به صورت تكثير شده به ميان مردم مي رود.

از هگل



ديگر نمي توانيم به تعالي مداوم هنر و حركت ان به سوي كمال اميد ببنديم هر چه هم كه خدايان را به كمال خدايان يونان فرض كنيم هر چه هم كه خدا و مريم و مسيح را در حد كمال ترسيم كنيم باز مسئله اصلي فرق نخواهد كرد چون ماديگر در مقابل ان ها زانو نخواهيم زد
اما به زعم من ردي از هنر قدسي كه بتواند ديده را تطهير كند در اثار جديد مي توان يافت : تاركوفسكي- برتراند تاورنيه- اينگمار برگمان-روبر برسون-

از بابك احمدي


تصوير اوجينا در نوستالگيا كه به تاكيد با تصوير مادونا اثر پيرو دلافرانچسكاهمانند دانسته
شده است تصاوير شهري كه بر تپه اي بنا شده و شكل گرفته از خطوط متقاطعي است كه با يكديگر توازن هندسي دارند ياد آور مو ضوع ها باپس زمينه هاي نقاشي هاي رنسانس هستند.در ايثار پرده ي ستايش شاهان مجوس رمز اصلي فيلم است

عكس
به عكسهاي سياه و سفيد قديمي مردممان با ان نگاههاي خيره به دوربين و ان سادگي تعريف پذير بي الايش صورتها چينها دقت كرده ايد؟
و حالا به عكسهاي رنگي خيره به دوربين ولي نه به ان سادگي بلكه پيچيده و رازالود چند لايه و تعريف ناپذير چشمهايي با انباشت نا مفهومي از ديدارهايي بهت اور و باور نكردني

از مهدي اخوان ثالث



چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه ميبينم و باور ندارم
چها چها چها كه ميبينم و باور ندارم.

پيكاسو – ونگوگ



تصوير زن گريان از پيكاسو تصوير تكان دهنده اي از زندگي است بي هيچ بديلي در دنياي نقاشي ان خطهاي معوج ومورب زندگي ان زن است ودستي كه رنج بشري را زيسته است بي شك پيش از اينها پيكاسو رنج زيستن اين زن را زيسته است.زن گريان ديگر تكثير مكرر امر واقع نيست تصويري نيست كه ديده را مريض و فرسوده كند تفسير هستي است ان مطلب كه در ابتدا به ان اشاره شد.
ابرهاي نقاشيهاي ون گوگ كه مثل گلوله هاي پنبه اي در آسمان گسترده شده اند من ناخوداگاه پي به اين مطلب مي برم كه وان گوگ زير افتابي داغ در هرم بادگرمي كه هرلحظه مسير خود را عوض مي كرده نقاشي كرده است ساعتها نشسته ومنظر مقابل را زيسته است و انرا دقيقه اي از هستي مي ديده كه با ان بتواند اكنونش را معنا كند او با آن هستي و هستي با او در يك آن هم كلام شده و به صورت يك اثر نقاشي بي بديل در آمده اند و براستي اگر اين آن هنري در اثري تجلي بيابد آنگاه ميتوان در مقابلش زانو زد وبه ياد سخن هگل افتاد كه پيشتر به آن اشاره شد.

و باز با تاركوفسكي
Фотография Андрей Арсеньевич Тарковский



ديدن فيلمهاي تاركوفسكي به يك معنا سلوكي روحي است يك درمانگري ظريف كه صندوقهاي سر به مهر وجو د را مي گشايد
صندوقهايي كه ديريست سر به مهر مانده اند زني در نامه اي كه به تاركوفسكي نوشته بود گفت آينه خود ماست ملت روس است زندگي منست ومردي ديگر نوشته بود گويي حرفها ودرد هاي مشترك تمامي مردم بود چيزهايي كه سالها در تلاش بازگو كردن آنها بودم .و...
نگاه كريس بعد از باز آمدن از سياره سولاريس آنجا كه به آغوش پدر در مي غلتد و سگي در آستانه گويا سالهاست انتظار اورا مي كشد من را به ياد تابلوي بازگشت پسر نافرمان رامبراند
مي اندازد واين حس قدسي كه مرا در بر مي گيرد وصف ناپذير است .
سخن به درازا كشيد اما بسيار حرف نگفته ماند كه در اتيه گفته خواهد آمد.
ايا اين مثالها و تصاوير جاودانه و از ياد نرفتني تنها مي تواند مواد خام خلق يك اثر سينمايي باشد به زعم من خير براي من منبع الهام بزرگي است براي نوشتن داستان وسرودن شعر و كشف دوباره زندگي ودقيقتر نگاه كردن به ان.

شعري از خودم
حوامنم
حوامنم
خوني كه از شقيقه شكافته ادمي
آمده ام
تا
بريزم بر قلم بي خونت
كه بر كاغذ غاري بكشي
كلمات را در آن پنهان كني

قطره اي از مرا در نامه اي روشن
نگه دار
هنگامي كه برگردي
ريواس ها

Friday, December 10, 2004

دو شعر تازه

اذا وقعت الواقعه، اذا ٠٠٠

و مى روييد اسبى به سمت وقعت

كه عصا مى خواند در كوچه و سقا خانه خاموش بود

شهيدى از تصويرگريخت

ودخيلى باز شد به سمت

واقعه

سقاخانه آب شد

چون شمعهاى نذرى اش

اسب با دعايى شمع آجين بيرون پريد

به شكل اذا وقعت الواقعه

تشنه گان مى آمدند با شمعهاى نذرى شان

شهر با گوشهاى كبره بسته اش خوابيده بود

در صداى اذا وقعت الواقعه

حوا منم 

حوا منم

چشمه اى از قلب زمين

وپيام مردگانى را دارم

كه بى هيچ ترسى

روياى يكديگر را مرور مى كنند


مجموعه شعر من

کجاست من هرکجایی ام
مجید شفیعی
ناشر: ماریه
تاريخ نشر: 1379
جلد: شوميز
تعداد صفحات: 96
نوبت چاپ: اول
ISBN: 964-92014-1-6
قيمت: 980 تومان



چند شعر از این مجموعه

جغرافیا
جابلقا را که از نقشه پاک کردیم
خوارزم را که گریستیم
از نیشابور جز پوست مه
چیزی نبود
که بنویسیمش

فیروزه ای بر انگشت نشاندیم
شاهدی جر اشک
مه ای فیروزه رنگ

از نیشابور جز انگشتی کبود
بر نقشه نمانده بود
از پوست جز تنی پاک
از پا جز همه تاول های جابلقا
و از جغرافیا
تنها همین مانده بود
آبان ماه 1377

تکه های دلت
تکه های دلت
بر پوست آهوان
و بوی نگاهت
از نافه گشاده شان
مریم ها و مرغ ها را بر لحاف سبز باغ می شکوفند

بلقیس ِ بهار

توری از ترانه هایت را بر ابرها گستراندی
اما در نگاه آهوان
شاعری در جامه زخم
از مریم ها مرهمی پوشید

از لحاف سرخ باغ مرغی پرید
تا بوی این نگاه را بر دامنت بخواند
هان چه آوردی؟
پیغام سلیمان مریم پوش را
توری از اشک هایت بر باغ گسترده شد

آه
تکه های دلت
مریم های دیده گانت
مهرماه 1375

شب ِدست ِ مادرم
تا از جیحون ترین رودبار رویای من
جوهر کابوس افتاده بر خواب هایم را پاک کنی،
رمل های تشنه در چشم های من
به ستارگان بی نامی بدل شده اند

حالا اگر
حنا را از شب دست مادرم
بر چشم بگذارم
آیا ستارگان
نام های خود را به یاد می آورند

و صحرایی که بر کاغذ
کهربائی شده است
به نشانی آسمان گمشده ای...
یا اگر
عطر نعنا و عناب
بر گیسوان مادرم بنشیند
رقص اسمان
می چکد بر کشتزاران مغموم حنا؟

یشم مه گرفته ای ترا به سمت قصه های مه گرفته می برد
از واژه های عناب و نعنا حالی بپرس
به شهرزاد
خواب هایم را نشان بده

و
با نام ستارگان شب ِ دستان ِمادرم
بیا.
آذرماه 1377


معرفی کتاب

The Fox Who was Deceived

robahi

Author:Majid Shafeie
Illustrator: Zhila Hodaie
Prizes:
S
I

The Fox Who was Deceived

A fox who was beated because of a clever cock, decided to revenge. The fox went to him and tried to persuade him that the animals had agreed to give up their hostility for a week and that the stronger ones should not destroy the weaker ones. The rooster thought for a solution and told the fox that the watch dog was running towards them and he could be informed of this good agreement. The fox had no choice but to scape as quickly as she could.

معرفی در روزنامه



005820.jpg

نويسنده: مجيد شفيعي


 ناشر: انتشارات شباويز/ تلفن: ۶۹۲۸۷۲۷/ چاپ اول، ۱۳۸۱/
قطع: وزيري/ شمارگان: ۵۰۰۰ نسخه / قيمت: ۵۰۰ تومان



همشهری